آخرین دیدار تلخ |
|||
![]() “دنیا” ، بازیهایت را سرم در آوردی…
گرفتنیها را گرفتی…
دادنیها را ” ندادی “
حسرتها را کاشتی…
زخمها را زدی …
دیگر بس است…
چیزی نمانده …
بگذار آسوده بخوابم … محتاج یک خواب بی بیدارم.. ”
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : نازنین
خدااااااااا
یادته ؟ دستشو گرفتم آوردم پیشت گفتم : من فقط اینو میخوام گفتی : این کمه بهتره اینو برات گذاشتم کنار پامو کوبیدم زمین و گفتم : همینو میخوام گفتی : آخه نمیشه قول اینو به یکی دیگه دادم لم از ظلمت غم ها گرفته از این بی مهری دنیا گرفته نمی دانم بخندم یا بگریم دلم اندازه دنیا گرفته
ببین غمگینم،
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین
خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم
فرق نمیکنه هوای الان چند نفره است!
از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
همین جا درون شعرهایم بمان چشمانم رامیبندم
کبری،تصمیـم نمی گیرد! آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |