آخرین دیدار تلخ |
|||
چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:40 :: نويسنده : نازنین
ین روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !
زیر ِ بـــــارآن مے ایستَم
میگویَند مــُـــد است ایـن روزهـــآ
عشـــــق بازے زیر ِ بارآن
با اشک هاے ابـــــر ....
دل نِمے سوزانَم بَراے ابرے کہ اَز شِدت گِریــہ
بــہ هِقـــــ هـِــــق افتاده است
دِلَم بَراے خُـــــودَم مے سوزَد
كه از فِشار دِلتَنگــــــے
خیلی وَقت است نَفَسَـــــم بُریده بُریده و بَند استـ
چه زیباست بخاطر تو زیستن
و برای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن
و چه تلخ وغم انگیزاست دور از تو بودن
برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست
و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد
[ 91/12/15 ] [ 22:1 ] [ yarta ]
دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : نازنین
کـه نـفـس هـام رو بـه احـتـرامـش نــــگــــه مـیـداشـتـم...
برگـَـــرد..
یک پاکت سیگار...
شراب به مقدار لازم... یه دل پر... اینجا شروع ماجراست... انتهایش را خدا هم نمیداند...! سخت است وَ سخت میگـُذرد ...
بوي گند خيانت تمام شهر را گرفته!!! مردهاي چشم چران... زن هاي خائن... پس چه شد؟ چيدن سيب و اينهمه تقاص؟! بيچاره آدم... بيچاره آدميت... دوباره سيب بچين حوا،من خسته ام بگذار از اينجا هم بيرونمان كنند...
خیلی وقت دیگه نیستی بودنت شده یه حسرت میرم و تنها میمونی که بشه برات یه عبرت روزگاری دل ما هم گره خورده بود اما من که شیدایم و تنها انشالله نباشی تنها روزگار ما همینه,روزگار دل بریدن میشینم تنهای تنها,از ته دل آه کشیدن میروم و رو شونه هایم مونده یه نگاه خسته پبش تو به یادگاری میذارم دل شکسته میرم اما تو بدون که زخمیم,پرهام شکستن من که رفتم اما قومی به امید تو نشستن سهم من خاطره بود وحسرت یک دل پرخون تو ولی خوش باش تا خوشحال میگذره شبهای مجنون تو میخواستی بشی سنگ صبورم ، تو شدی سنگ و من هنوز صبورم … یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 11:6 :: نويسنده : نازنین
I know that you don't love me, as much as I love you…
هیچگاه فاصله هاحریف خاطره هانمیشوند یاد تو همیشه اینجاست غم تو نمیره از یاد نمیشه ترانه ای خوند که به یاد تو نیفتاد میبینی چه تلخ چه شیرین میتونه مال تو باشه با همه فاصله ها باز دلم دنبال تو باشه دست من به آرزوها اگه با تو نرسیده عوضش چشمای خیسم صددفعه خوابتودیده اگه هدیده ای ندادی که بمونه یادگاری عوضش خاطره هام روبا خودت همیشه داری اگه پاییزیه کوچه اگه برگها دیگه زردن اما بابهار دوباره سبزو تازه برمیگردن رنگ آسمون چشمات واسه من همیشه آبی اگه حتی دیگه هرگزبه نگاه من نتابی بین دستای من و تواگه فاصله زیاده دنبالت بازم میگردم حتی با پای پیاده...
اگرچه سخت و کشنده است،تو برو دیگر رسیده عشق من و تو به لحظه ی آخر گناه ازمن بود یا تو دگر فرقی نیست اگر که خوب بود یا بد،برو زمن بگذر من و تو درک نکردیم یکدیگرراهیچ و بازرابطه ها تیره میشود و بدتر شبیه قصه سنگ است و شیشه،عشق ما شکست سنگ غرورت دل من آخر ندیده ام من ازاین عشق رنگ آرامش شبیه قایقی بی تکیه گاه و بی لنگر چه فایده که بگویم دوستت دارم چراکه حرف مرا تو نمیکنی باور نشان ز زخم قدیمی و کهنه ای دارد تمام شعرو غزل های این دفتر... میگم برو ولی نشنیده بگیراز من چه شام ها که چراغم فروغ ماه تو بود پناهگاه شبم گیسوی سیاه تو بود اگر به عشق تو دیوانگی گناه منست ز من رمیدن و بیگانگی گناه تو بود دلم به مهر تو یکدم غم زمانه نداشت که این پرنده ی خوش نغمه در پناه تو بود عنایتی که دلم را همیشه خوش میداشت اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود بلور اشک ، به چشمم شکست وقت وداع که اولین غم من ، آخرین نگاه تو بود !
یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : نازنین
دخترک شانزده ساله بود که براي اولين بار عاشق پسر شد… پسر قدبلند بود، صداي بمي داشت و هميشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتي نبود اما نمي خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اينکه راز اين عشق را در قلبش نگه مي داشت و دورادور او را مي ديد احساس خوشبختي مي کرد. در آن روزها، حتي يک سلام به يکديگر، دل دختر را گرم مي کرد. او که ساختن ستاره هاي کاغذي را ياد گرفته بود هر روز روي کاغذ کوچکي يک جمله براي پسر مي نوشت و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا مي کرد و داخل يک بطري بزرگ مي انداخت. دختر با ديدن پيکر برازنده پسر با خود مي گفت پسري مثل او دختري با موهاي بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهايي بسيار سياه ولي کوتاه داشت و وقتي لبخند مي زد، چشمانش به باريکي يک خط مي شد.
زندگی باید کرد ! گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه با سوسوی امیدی کمرنگ زندگی باید کرد ! گاه با غزلی از احساس گاه با خوشه ای از عطر گل یاس زندگی باید کرد ! گاه با ناب ترین شعر زمان گاه با ساده ترین قصه یک انسان زندگی باید کرد ! گاه با سایه ابری سرگردان گاه با هاله ای از سوز پنهان گاه باید روئید از پس آن باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان لحظه هایت بی غم ............ روزگارت آرام ........
گریه نمیکنم نه اینکه سنگم .. گریه غرورمو بهم میزنه
یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
مانده ام با دردی از جنس فراق، مانده ام با حرفی از شکل دروغ جدایی درد بی درمان عشق است دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : نازنین
تنهایی راحبس میکنم تا تنها برای من بماند آری! من دیگرتنهانیستم.بغض،حسرت،امید،انتظار،اشک وخاطره... امشب چه جمعیست اینجا!همه هستند بنوازیدوبخوانید... بردی ازیادم/دادی بربادم/بایادت شادم...بایدبرقصیم. همه باهم ودرآغوش هم.چه هم آغوش زیبایی. من درآغوش تنهایی اشک درآغوش صبر عشق درآغوش غم امیددرآغوش انتظار خاطره درآغوش حسرت بایدازاین سرمستی فریادشادی بزنم امابغض نمی گذارد... نفسم بندآمده!خدایا:چه شده؟ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : نازنین
خدایا.... دستت را از روی "space"...بردار... بس نیست این همه فاصله.. منم آن مرغ ...
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم و باختن ها وصدای شکستن را ... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم وکدام خواهش را نشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگــــــــــــــــم
“دنیا” ، بازیهایت را سرم در آوردی…
گرفتنیها را گرفتی…
دادنیها را ” ندادی “
حسرتها را کاشتی…
زخمها را زدی …
دیگر بس است…
چیزی نمانده …
بگذار آسوده بخوابم … محتاج یک خواب بی بیدارم.. ”
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : نازنین
خدااااااااا
یادته ؟ دستشو گرفتم آوردم پیشت گفتم : من فقط اینو میخوام گفتی : این کمه بهتره اینو برات گذاشتم کنار پامو کوبیدم زمین و گفتم : همینو میخوام گفتی : آخه نمیشه قول اینو به یکی دیگه دادم لم از ظلمت غم ها گرفته از این بی مهری دنیا گرفته نمی دانم بخندم یا بگریم دلم اندازه دنیا گرفته
ببین غمگینم،
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین
خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم
فرق نمیکنه هوای الان چند نفره است!
از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
همین جا درون شعرهایم بمان چشمانم رامیبندم
کبری،تصمیـم نمی گیرد! آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|