آخرین دیدار
تلخ
 
 
چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:40 ::  نويسنده : نازنین

ین روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !

همین بس که :

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.



چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:38 ::  نويسنده : نازنین




زیر ِ بـــــارآن مے ایستَم

 

میگویَند مــُـــد است ایـن روزهـــآ

عشـــــق بازے زیر ِ بارآن

با اشک هاے ابـــــر ....

دل نِمے سوزانَم بَراے ابرے کہ اَز شِدت گِریــہ

بــہ هِقـــــ هـِــــق افتاده است

دِلَم بَراے خُـــــودَم مے سوزَد

كه از فِشار دِلتَنگــــــے

خیلی وَقت است نَفَسَـــــم بُریده بُریده و بَند استـ



دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 21:3 ::  نويسنده : نازنین

چه زیباست بخاطر تو زیستن

 
و برای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن

و چه تلخ وغم انگیزاست دور از تو بودن



برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن



ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است



بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست


ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست


 و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد

 

 

[ 91/12/15 ] [ 22:1 ] [ yarta ]



دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 21:2 ::  نويسنده : نازنین

کـه نـفـس هـام رو بـه احـتـرامـش نــــگــــه مـیـداشـتـم... 

 



دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 21:1 ::  نويسنده : نازنین

برگـَـــرد..

یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..


نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم

که برای بُردنَش بر می گردی ...



دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 21:1 ::  نويسنده : نازنین

یک پاکت سیگار...

 

شراب به مقدار لازم...

یه دل پر...

اینجا شروع ماجراست...

انتهایش را خدا هم نمیداند...!



دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : نازنین

سخت است وَ سخت میگـُذرد ...
 اَما تنها اُمـیـدَم اینَـست کـه بـُگـذَرد...



دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : نازنین

بوي گند خيانت تمام شهر را گرفته!!!

مردهاي چشم چران...

زن هاي خائن...

پس چه شد؟

چيدن سيب و اينهمه تقاص؟!

بيچاره آدم...

بيچاره آدميت...

دوباره سيب بچين حوا،من خسته ام بگذار از اينجا هم بيرونمان كنند...



یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 11:52 ::  نويسنده : نازنین

ناگفته های فوايد اشک ريختن براي بدن



چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 9:25 ::  نويسنده : نازنین

خیلی وقت دیگه نیستی بودنت شده یه حسرت

میرم و تنها میمونی که بشه برات یه عبرت

روزگاری دل ما هم گره خورده بود اما

من که شیدایم و تنها انشالله نباشی تنها

روزگار ما همینه,روزگار دل بریدن

میشینم تنهای تنها,از ته دل آه کشیدن

میروم و رو شونه هایم مونده یه نگاه خسته

پبش تو به یادگاری میذارم دل شکسته

میرم اما تو بدون که زخمیم,پرهام شکستن

من که رفتم اما  قومی به امید تو نشستن

سهم من خاطره بود وحسرت یک دل پرخون

تو ولی خوش باش تا خوشحال میگذره شبهای مجنون



سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : نازنین

تو میخواستی بشی سنگ صبورم ، تو شدی سنگ و من هنوز صبورم …
.
.
.
دلم نگرفته از اینکه رفته ای …
دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی … !!!
.
.
.
اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند !
تو در دروغ گفتن رکورد زدی … من در باور کردن … !!!
.
.
.
بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم
از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست …
بلکه از این است که…
چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته
انجام داده ایم ...
.
.
.
نگران نباش ، نفرینت نمیکنم !
همین که دیگر جایت در دعاهایم خالیست ، برایت کافیست !!!
.
.
.
نه پیشانی من به لبهای تو رسید …
نه لیاقت تو به احساس من …
چیزی به هم بدهکار نیستیم ؛ هر دو کم آوردیم !!!
.
سایر جملات سنگین و طعنه دار در ادامه مطلب


.
.
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد …
کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت !
.
.
.
دلگیر نباش !
تقصیر از خودت بود !
دسته کلید علاقه که گم شد ، باید عوض میکردی قفل تمام آرزوها را !
.
.
.
مغرور احساسم شدی ، گذشتی از رو گریه هام
لعنت به لحظه هایی که ، تو همه چی بودی برام
.
.
.
چقدر خوبه بعضی از آدما بدونن که اگر چیزی رو به روشون نمیاری
“از سادگی نیست”
شاید دیگه اونقدر واست مهم نیستن که روشون حساس باشی !!!
.
.
.
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت …
فهمیدم که گاهی
“هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است”

ای روزگار



سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 20:55 ::  نويسنده : نازنین

ای روزگار



یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 11:6 ::  نويسنده : نازنین



یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 11:6 ::  نويسنده : نازنین



یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 11:6 ::  نويسنده : نازنین

 

I know that you don't love me, as much as I love you…
But
I know that the love I have for you is much more than you can ever imagine . .



یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 11:3 ::  نويسنده : نازنین

 

 

 

 



یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 11:0 ::  نويسنده : نازنین

هیچگاه فاصله هاحریف خاطره هانمیشوند

 یاد تو همیشه اینجاست غم تو نمیره از یاد

 نمیشه ترانه ای خوند که به یاد تو نیفتاد

 میبینی چه تلخ چه شیرین میتونه مال تو باشه

 با همه فاصله ها باز دلم دنبال تو باشه

 دست من به آرزوها اگه با تو نرسیده

 عوضش چشمای خیسم صددفعه خوابتودیده

 اگه هدیده ای ندادی که بمونه یادگاری

 عوضش خاطره هام روبا خودت همیشه داری

 اگه پاییزیه کوچه اگه برگها دیگه زردن

 اما بابهار دوباره سبزو تازه برمیگردن

 رنگ آسمون چشمات واسه من همیشه آبی

 اگه حتی دیگه هرگزبه نگاه من نتابی

 بین دستای من و تواگه فاصله زیاده

 دنبالت بازم میگردم حتی با پای پیاده...

 

اگرچه سخت و کشنده است،تو برو دیگر

 رسیده عشق من و تو به لحظه ی آخر

 گناه ازمن  بود یا تو دگر فرقی نیست

 اگر که خوب بود یا بد،برو زمن بگذر

 من و تو درک نکردیم یکدیگرراهیچ

 و بازرابطه ها تیره میشود و بدتر

 شبیه قصه سنگ است و شیشه،عشق ما

 شکست سنگ غرورت دل من آخر

 ندیده ام من ازاین عشق رنگ آرامش

 شبیه قایقی بی تکیه گاه و بی لنگر

 چه فایده که بگویم دوستت دارم

 چراکه حرف مرا تو نمیکنی باور

 نشان ز زخم قدیمی و کهنه ای دارد

 تمام شعرو غزل های این دفتر...

 میگم برو ولی نشنیده بگیراز من

چه شام ها که چراغم فروغ ماه تو بود

 پناهگاه شبم گیسوی سیاه تو بود

 اگر به عشق تو دیوانگی گناه منست

 ز من رمیدن و بیگانگی گناه تو بود

 دلم به مهر تو یکدم غم زمانه نداشت

 که این پرنده ی خوش نغمه در پناه تو بود

 عنایتی که دلم را همیشه خوش میداشت

 اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود

 بلور اشک ، به چشمم شکست وقت وداع

 که اولین غم من ، آخرین نگاه تو بود !

 



یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 10:59 ::  نويسنده : نازنین



یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 10:58 ::  نويسنده : نازنین

دخترک شانزده ساله بود که براي اولين بار عاشق پسر شد… پسر قدبلند بود، صداي بمي داشت و هميشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتي نبود اما نمي خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اينکه راز اين عشق را در قلبش نگه مي داشت و دورادور او را مي ديد احساس خوشبختي مي کرد. در آن روزها، حتي يک سلام به يکديگر، دل دختر را گرم مي کرد. او که ساختن ستاره هاي کاغذي را ياد گرفته بود هر روز روي کاغذ کوچکي يک جمله براي پسر مي نوشت و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا مي کرد و داخل يک بطري بزرگ مي انداخت. دختر با ديدن پيکر برازنده پسر با خود مي گفت پسري مثل او دختري با موهاي بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهايي بسيار سياه ولي کوتاه داشت و وقتي لبخند مي زد، چشمانش به باريکي يک خط مي شد.
در ?? سالگي دختر وارد يک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهي بزرگ در پايتخت راه يافت. يک شب، هنگامي که همه دختران خوابگاه براي دوست پسرهاي خود نامه مي نوشتند يا تلفني با آنها حرف مي زدند، دختر در سکوت به شماره اي که از مدت ها پيش حفظ کرده بود نگاه مي کرد. آن شب براي نخستين بار دلتنگي را به معناي واقعي حس کرد. روزها مي گذشت و او زندگي رنگارنگ دانشگاهي را بدون توجه پشت سر مي گذاشت. به ياد نداشت چند بار دست هاي دوستي را که به سويش دراز مي شد، رد کرده بود. در اين چهار سال تنها در پي آن بود که براي فوق ليسانس در دانشگاهي که پسر درس مي خواند، پذيرفته شود. در تمام اين مدت دختر يک بار هم موهايش را کوتاه نکرد. دختر بيست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصيل شد و کاري در مدرسه دولتي پيدا کرد. زندگي دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطري هاي روي قفسه اش به شش تا رسيده بود. دختر در بيست و پنج سالگي از دانشگاه فارغ التحصيل شد و در شهر پسر کاري پيدا کرد. در تماس با دوستان ديگرش شنيد که پسر شرکتي باز کرده و تجارت موفقي را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دريافت کرد. در مراسم عروسي، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابي بنوشد، مست شد. زندگي ادامه داشت. دختر ديگر جوان نبود، در بيست و هفت سالگي با يکي از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روي يک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج مي کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا کرد. ده سال بعد، روزي دختر به طور اتفاقي شنيد که شرکت پسر با مشکلات بزرگي مواجه شده و در حال ورشکستگي است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار مي دهند. دختر بسيار نگران شد و به جستجويش رفت… شبي در باشگاهي، پسر را مست پيدا کرد. دختر حرف زيادي نزد، تنها کارت بانکي خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستيد، مواظب خودتان باشيد. زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگي مي کرد. در اين سالها پسر با پول هاي دختر تجارت خود را نجات داد. روزي دختر را پيدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ?? درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پيش از آنکه پسر حرفي بزند گفت: دوست هستيم، مگر نه؟ پسر براي مدت طولاني به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبريک زيبايي برايش نوشت ولي به مراسم عروسي اش نرفت. مدتي بعد دختر به شدت مريض شد، در آخرين روزهاي زندگيش، هر روز در بيمارستان يک ستاره زيبا مي ساخت. در آخرين لحظه، در ميان دوستان و اعضاي خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سي و شش بطري دارم، مي توانيد آن را براي من نگهداريد؟ پسر پذيرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد. مرد هفتاد و هفت ساله در حياط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش يک ستاره زيبا را در دستش گذاشت و پرسيد: پدر بزرگ، نوشته هاي روي اين ستاره چيست؟ مرد با ديدن ستاره باز شده و خواندن جمله رويش، مبهوت پرسيد: اين را از کجا پيدا کردي؟ کودک جواب داد: از بطري روي کتاب خانه پيدايش کردم. پدربزرگ، رويش چه نوشته شده است؟ پدربزرگ، چرا گريه مي کنيد؟ کاغذ به زمين افتاد. رويش نوشته شده بود: معناي خوشبختي اين است که در دنيا کسي هست که بي اعتنا به نتيجه، دوستت دارد .
 



یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 10:56 ::  نويسنده : نازنین

زندگی باید کرد !

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه با سوسوی امیدی کمرنگ

زندگی باید کرد !

گاه با غزلی از احساس

گاه با خوشه ای از عطر گل یاس

زندگی باید کرد !

گاه با ناب ترین شعر زمان

گاه با ساده ترین قصه یک انسان

زندگی باید کرد !

گاه با سایه ابری سرگردان

گاه با هاله ای از سوز پنهان

گاه باید روئید

از پس آن باران

گاه باید خندید

بر غمی بی پایان

لحظه هایت بی غم ............

روزگارت آرام ........

 



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 14:0 ::  نويسنده : نازنین

 

گریه نمی‌کنم نه اینکه سنگم .. گریه غرورم‌و بهم می‌زنه
مرد برای هضم دلتنگی‌هاش .. گریه نمی‌کنه قدم می‌زنه

گریه نمی‌کنم نه اینکه خوبم .. نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه‌ام که .. یهو میون زندگی افتادم


یه ماجرای تلخ ناگزیرم .. یه کهکشونم ولی بی‌ستاره
یه قهوه که هرچی شکر بریزی .. بازم همون تلخی ناب‌و داره
اگه یکی باشه من‌و بفهمه .. براش غرورم‌و بهم می‌زنم
گریه که سهله زیر چتر شونش .. تا آخر دنیا قدم می‌زنم




دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 13:59 ::  نويسنده : نازنین

 

یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم

یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی


تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم

مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟

نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم

خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شی

یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم

یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من




دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : نازنین

 

مانده ام با دردی از جنس فراق، مانده ام با حرفی از شکل دروغ

شب سیاهی می زند بر پیکرم، مه ندارد بی رخ ماهم فروغ

زندگی دردی بزرگ و بی علاج،زندگی مرداب آمال من است

هر چه غم دارد دل این روزگار، گویی امشب یک به یک مال من است

گویی امشب دل تفآل می زند،فال من ماندن نباشد راه نیست

از دل غمگین و ویران گشته ام، هیچکس جز خالقم آگاه نیست

بی سبب راهم جدا شد از شما،راه من سخت است تنها مانده ام

کس نمی بینم بگیرد دست من، کاروان بگذشت و من جا مانده ام

رفتنت تیری به قلبم می زند،رفتنت جانم به لب می آورد

رفتنت آغاز سرگردانی است،روز با خود ترس شب می آورد

یک نفس یک زندگی را گفته ام،یک دروغ بی خود و بی اعتبار

یک سراب آرزوهای بزرگ،یا که یک سال سه فصل بی بهار

خسته از دنیای دونم می روم، می روم تا وارهم از این جهان

می روم تا بی نهایت می روم، می روم تا می رسم بر آسمان

آسمان جایی دگر رنگی دگر، آسمان دنیایی از یکرنگی است

مانده ام روی زمین رنگ ها، حسم اینجا نفرت و دلتنگی است

خسته از هر درد دوری و فراق، خسته از هر درد و درمانم تویی

یاد تو جان می دهد بر پیکرم، بی ریا گویم دل و جانم تویی

پس بیا تا زنده ای یکرنگ باش،کن رها دل را زبند رنگ ها

شستشو ده جان و دل را با امید،کن جدا دل را از این نیرنگ ها



 



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:27 ::  نويسنده : نازنین

 



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:25 ::  نويسنده : نازنین

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:22 ::  نويسنده : نازنین



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:5 ::  نويسنده : نازنین

 

 

 

تنهایی راحبس میکنم تا تنها برای من بماند

 

آری!

 

من دیگرتنهانیستم.بغض،حسرت،امید،انتظار،اشک وخاطره...

 

امشب چه جمعیست اینجا!همه هستند بنوازیدوبخوانید...

 

بردی ازیادم/دادی بربادم/بایادت شادم...بایدبرقصیم.

 

همه باهم ودرآغوش هم.چه هم آغوش زیبایی.

 

من درآغوش تنهایی


اشک درآغوش صبر


عشق درآغوش غم


امیددرآغوش انتظار


خاطره درآغوش حسرت

 

بایدازاین سرمستی فریادشادی بزنم امابغض نمی گذارد...

 

نفسم بندآمده!خدایا:چه شده؟



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:3 ::  نويسنده : نازنین

خدایا....


دستت را از روی "space"...بردار...


بس نیست این همه فاصله..




دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : نازنین

منم آن مرغ ...
آن مرغی که دیریست...
به سر اندیشه ی " پرواز " دارم ...
سرودم ، ناله شد در سینه ی تنگ ...
" به حسرت ها " سر آمد روزگارم ...



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : نازنین

گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها


وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم
 

 



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 11:50 ::  نويسنده : نازنین





“دنیا” ، بازی‌هایت را سرم در آوردی… 

گرفتنی‌ها را گرفتی‌… 

دادنی‌ها را ” ندادی “

حسرت‌ها را کاشتی… 

زخم‌ها را زدی … 

دیگر بس است… 

چیزی نمانده …

بگذار آسوده بخوابم … محتاج یک خواب بی‌ بیدارم.. ”



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 11:49 ::  نويسنده : نازنین

خدااااااااا

یادته ؟

دستشو گرفتم آوردم پیشت گفتم :

من فقط اینو میخوام

گفتی : این کمه بهتره اینو برات  گذاشتم کنار

پامو کوبیدم زمین و گفتم :

همینو میخوام

گفتی : آخه نمیشه قول اینو به یکی دیگه دادم



جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 14:17 ::  نويسنده : نازنین

لم از ظلمت غم ها گرفته از این بی مهری دنیا گرفته

نمی دانم بخندم یا بگریم دلم اندازه دنیا گرفته



دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 12:12 ::  نويسنده : نازنین

ببین غمگینم،

 

ببین دلتنگ دیدارم...

 

ببین

 

خوابم نمی آید،

 

بیدارم...

 

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

 

تورا بیش از همه کس دوست میدارم

 



دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 12:8 ::  نويسنده : نازنین

فرق نمیکنه هوای الان چند نفره است!
مهم اینه که تو نیستی و
من مجبورم “تنهایی” دلتنگی آسمان را تحمل کنم.



دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 12:7 ::  نويسنده : نازنین

از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم…

متن کوتاه عاشقانه و غمگین 91



دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 12:6 ::  نويسنده : نازنین

همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم

اس ام اس غمگین اسفند ماه ۹۰



دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 12:3 ::  نويسنده : نازنین

چشمانم رامیبندم
نقابت را بردار
بگذار صورتت هوایی بخورد..

 



دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : نازنین

کبری،تصمیـم نمی گیرد!
دهقان،فداکاری نمی کند!
پسر ِ شجـاع،ترسو شده است!
لوک،بــدشانسی می آورد!
پلنگ ِ صورتی،زرد شده است!
……میتـی کومان،استعفـا داده است!
پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است!
ای کیــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض می کند!
دو قلـــوها،دست ِ هــم را نمـــی گیــرند!
رابین هـود،بــا دزد ها رفیق شده است!
…پینوکیـو،به فکر ِ جرّاحی ِِ بینی است!
یـوگی،دوستـانش را مـی فروشـد!
پـت و مـت،پُست وزارت گرفته اند!
دخترک ِکبریت فروش، رفته دوبی !.
ولی… ولی چوپـان ِ دروغگو،هنوز دروغ می گوید



یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 14:44 ::  نويسنده : نازنین


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم هیچ وقت از زندگیتون ناراحت نشین. همین...
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آخرین دیدار و آدرس 2nyayetireh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 108
بازدید کل : 28276
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

Alternative content