آخرین دیدار
تلخ
 
 
دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 14:0 ::  نويسنده : نازنین

 

گریه نمی‌کنم نه اینکه سنگم .. گریه غرورم‌و بهم می‌زنه
مرد برای هضم دلتنگی‌هاش .. گریه نمی‌کنه قدم می‌زنه

گریه نمی‌کنم نه اینکه خوبم .. نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه‌ام که .. یهو میون زندگی افتادم


یه ماجرای تلخ ناگزیرم .. یه کهکشونم ولی بی‌ستاره
یه قهوه که هرچی شکر بریزی .. بازم همون تلخی ناب‌و داره
اگه یکی باشه من‌و بفهمه .. براش غرورم‌و بهم می‌زنم
گریه که سهله زیر چتر شونش .. تا آخر دنیا قدم می‌زنم




دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 13:59 ::  نويسنده : نازنین

 

یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم

یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی


تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم

مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟

نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم

خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شی

یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم

یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من




دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : نازنین

 

مانده ام با دردی از جنس فراق، مانده ام با حرفی از شکل دروغ

شب سیاهی می زند بر پیکرم، مه ندارد بی رخ ماهم فروغ

زندگی دردی بزرگ و بی علاج،زندگی مرداب آمال من است

هر چه غم دارد دل این روزگار، گویی امشب یک به یک مال من است

گویی امشب دل تفآل می زند،فال من ماندن نباشد راه نیست

از دل غمگین و ویران گشته ام، هیچکس جز خالقم آگاه نیست

بی سبب راهم جدا شد از شما،راه من سخت است تنها مانده ام

کس نمی بینم بگیرد دست من، کاروان بگذشت و من جا مانده ام

رفتنت تیری به قلبم می زند،رفتنت جانم به لب می آورد

رفتنت آغاز سرگردانی است،روز با خود ترس شب می آورد

یک نفس یک زندگی را گفته ام،یک دروغ بی خود و بی اعتبار

یک سراب آرزوهای بزرگ،یا که یک سال سه فصل بی بهار

خسته از دنیای دونم می روم، می روم تا وارهم از این جهان

می روم تا بی نهایت می روم، می روم تا می رسم بر آسمان

آسمان جایی دگر رنگی دگر، آسمان دنیایی از یکرنگی است

مانده ام روی زمین رنگ ها، حسم اینجا نفرت و دلتنگی است

خسته از هر درد دوری و فراق، خسته از هر درد و درمانم تویی

یاد تو جان می دهد بر پیکرم، بی ریا گویم دل و جانم تویی

پس بیا تا زنده ای یکرنگ باش،کن رها دل را زبند رنگ ها

شستشو ده جان و دل را با امید،کن جدا دل را از این نیرنگ ها



 



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:27 ::  نويسنده : نازنین

 



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:25 ::  نويسنده : نازنین

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:22 ::  نويسنده : نازنین



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:5 ::  نويسنده : نازنین

 

 

 

تنهایی راحبس میکنم تا تنها برای من بماند

 

آری!

 

من دیگرتنهانیستم.بغض،حسرت،امید،انتظار،اشک وخاطره...

 

امشب چه جمعیست اینجا!همه هستند بنوازیدوبخوانید...

 

بردی ازیادم/دادی بربادم/بایادت شادم...بایدبرقصیم.

 

همه باهم ودرآغوش هم.چه هم آغوش زیبایی.

 

من درآغوش تنهایی


اشک درآغوش صبر


عشق درآغوش غم


امیددرآغوش انتظار


خاطره درآغوش حسرت

 

بایدازاین سرمستی فریادشادی بزنم امابغض نمی گذارد...

 

نفسم بندآمده!خدایا:چه شده؟



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:3 ::  نويسنده : نازنین

خدایا....


دستت را از روی "space"...بردار...


بس نیست این همه فاصله..




دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : نازنین

منم آن مرغ ...
آن مرغی که دیریست...
به سر اندیشه ی " پرواز " دارم ...
سرودم ، ناله شد در سینه ی تنگ ...
" به حسرت ها " سر آمد روزگارم ...



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : نازنین

گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها


وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم
 

 



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 11:50 ::  نويسنده : نازنین





“دنیا” ، بازی‌هایت را سرم در آوردی… 

گرفتنی‌ها را گرفتی‌… 

دادنی‌ها را ” ندادی “

حسرت‌ها را کاشتی… 

زخم‌ها را زدی … 

دیگر بس است… 

چیزی نمانده …

بگذار آسوده بخوابم … محتاج یک خواب بی‌ بیدارم.. ”



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 11:49 ::  نويسنده : نازنین

خدااااااااا

یادته ؟

دستشو گرفتم آوردم پیشت گفتم :

من فقط اینو میخوام

گفتی : این کمه بهتره اینو برات  گذاشتم کنار

پامو کوبیدم زمین و گفتم :

همینو میخوام

گفتی : آخه نمیشه قول اینو به یکی دیگه دادم



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم هیچ وقت از زندگیتون ناراحت نشین. همین...
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آخرین دیدار و آدرس 2nyayetireh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 109
بازدید کل : 28277
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

Alternative content